گام هاي روشن

متن مرتبط با «قسمت» در سایت گام هاي روشن نوشته شده است

پرندگان هم رفتند(Kuşlar da Gitti) (قسمت 2)

  • طغرل دستهایش را به شاخه خم شده درخت صنوبر که تیر تلگراف آن را خم کرده تکیه داد و روی زانوهایش نشست. ده روز است که من طغرل را می بینم که هر روز به تیر تلگراف تکیه داده و درحالی که روی علف شقاقل می نشین, ...ادامه مطلب

  • پرندگان هم رفتند(قسمت 3)

  • چشمم را یک بار به آنها ویک بار به طغرل دوختم ، دیگه هیچ کجا را نگاه نمی کردم، طغرل هم من را نگاه می کرد، و نیز طوری من را نگاه می کرد که من متوجه شوم. وقتی که دسته های پرندگان از آسمان رد می شدند آنجا می نشستند و وقتی می خواستند دانه ها را بخورند توی قفس های بچه ها گیر می کردند، پرندگان زرد، خاکستری و قرمز در قفس ها  خودشان را به هر طرف می کوبیدند، طغرل, ...ادامه مطلب

  • پرندگان هم رفتند(قسمت چهارم)

  • درآفتاب ولرم  روزهای بهاری که گلهای زرد کل کوهستان را پرکرده بودند هزاران پیچک به خارها پیچیده و تخمهای خود را بین خارهای محافظت شده  پخش می کردند. و شادی هایشان را به روی هم جمع می کردند. از وقتی که دشت فلوریا، دشت فلوریا شده ، از بیزانس تا عثمانی،  پرندگان کوچک به این دشت رفت وآمد داشتند و از اول ماه دسامبر تا آخر آن دراینجا سکنی می گزینند. , ...ادامه مطلب

  • پرندگان هم رفتند(قسمت5)

  •  امسال شانس یار آنها شد پرندگان زیادی به دشت آمدند، با رنگهای متنوع، پرندگانی که آنها را ندیده بودن، اسمهایشان را نشنیده بودن، قفسهای آنان را پر کرده بودند. از پرنده ای که به اندازه یک دست بود و دذهمه جای بدنش لکه های قرمز رنگی داشت که به سمت زیر بالهایشان گسترده تر می شد شش تا گرفته بودند، هرکدام از اینها حدوداً هفت لیره قیمت داشت. یکی هم شاهین گرفته ب, ...ادامه مطلب

  • زبوک11(خدمت به حزب قسمت آخر)

  • ما که حواس برایمان نمانده بود پشت طاق مخفی شدیم، ژاندارم ها ما را از آنجا درآوردند. وای خدا پسر بیچاره من در برابر ژاندارم ها به شکل پارچه کیسه حمام درآمده بود. مارا به حضور زبوک آوردند درحالی که با استاندار دست در دست هم انداخته بودند، صورت حضرت استاندار مثل خون سرخ شده بود و این باعث می شد که زیبائی خاصی بهش بدهد. مانند کسی بود که قلعه صد کافر را سرشان خراب کرده باشد. من بلافاصله به پاهای ابراه,زبوکخدمت,قسمت ...ادامه مطلب

  • زبوک 10(قسمت سوم)

  • فرماندار آمادگی کامل ما را پسندید، فوراً به استاندار زنگ زده وگفته بود ما برای بازدید آماده ایم. استاندار هم گفته بود: -        باشد اگر آنجوری هست. فردا میام و آن را خواهم دید. همه چیز روبه راه بود فقط کاستی مان زبوک زاده بود. هتلچی ساتیلمیش بیگ حق دارد، از زمین تا آسمان می پرید و می گفت: -       , ...ادامه مطلب

  • زبوک 10(قسمت چهارم)

  • -        عجب! چهل ویک عدد، سی ویک عدد، بیست ویک عدد، یازده عدد، ...، یک عدد...واقعاً اینها یعنی چه؟ -        پس حتماً باید یک عدد 1داشته باشد، تجارت می کنی سرمایه ات تمام نمی شود؟ اکنون استاندار خواهد آمد. به نظر من برای یک استاندار اینقدر معروف یک عدد توپ کم است. یک دفعه می گوید منو آدم حسابی فرض , ...ادامه مطلب

  • زبوک 10(قسمت آخر استاندار بزرگ)

  • تودیدی؟ استاندار: -        نایستیم، می شاشیم. مگه نه؟ استاندار را   ببین این حرف را ازکجا درآورد؟ بعداً فهمیدیم که در انبار شهرداری موش ها بعضی قسمتهای پارچه را خورده بودندو نوشته ای به این شکل مانده بود: موش ها حرف اول می افتیم(به زبان ترکی دوشریز)( düşeriz) و قسمتی از حرف او(ü) را خورده بودند و ت, ...ادامه مطلب

  • زبوک 9(قسمت دوم)

  • بعد از دو روز هم جواب می ده که دختر نمی خواد. اشرف آقا برای این که پسرش را از این سودا خلاص کند درپول خرج کردن قناعت نکرد و به دعاخوان، فالچی و... پول داد. سپس دوباره یک کدورتی بین زبوک زاده و قدیر مخالفه بوجود آمد که زیاد طول نکشید و همچنین شنیدیم که قدیر مخالفه به حزب حکومت پیوسته است.  این چه کا, ...ادامه مطلب

  • زبوک 9(قسمت آخر)

  • -        ما اصل مطلب را از چیزهایی که قدیرافندی برای ایغدیر نوری گفته بود فهمیدیم. وقتی دخترها ازدواج نکرده و سنشان زیاد شد، قدیر افندی به عنوان داماد به ابراهیم بیک چشم دوخت. او را به خانه اش دعوت می کرد و از بینشان آب رد نمی شد. درخانه سه تا دختر هست هرکدام از اون یکی خوش گل تر، زبوک زاده هرکدام , ...ادامه مطلب

  • زبوک 10(قسمت دوم)

  • وایست جفت زاده، بایست. هرکاری زمانی دارد. به حرف حمزه بیگ"اززبوک زاده باید مشورت بگیریم؟" هتلچی ساتلمیش سرش را خم کرد: -        شما می دانید. تا این را گفت درگیری لفظی پیش آمد. ازمن گفتن را گفت و حرفش رابرید. دراینجا ما یک محمد گروهبان داریم که مراسم جشن ومشن را او برگزار می کند. وقتی هم که او برگز, ...ادامه مطلب

  • زبوک8(قسمت دوم)

  • -        ابراهیم بیگ! برادر! به جز تو چه کسی را داریم. ما بدون یار ویاور مانده ایم! مثلاً کسی هست دنبال گرفتن حق وحقوق ما باشد؟ آخر من می گویم من 29سال بالفعل برای این وطن خدمت کردم. وقتی می خواستم بازنشست شوم، حقم را خوردند و سه سال سربازی ام راحساب نکردند. چه فکر می کنی؟ مگه دنبالش نرفتم؟ جایی نگذ, ...ادامه مطلب

  • زبوک 7 قسمت سوم

  • بقیه می ایستند؟ جگر همه شان سوخته، کباب شده است. سوختگی درونشان زبانه کشیده است. در دست یکی میله آهنی، در دست یکی دیگه قیچی خیاطی، چماق، برای آقایم تعریف کنم اینها درحال گفتن  هزارو یک دشنام وناسزا به زبوک زاده درحال حرکت به سمت خانه وی هستند، هرکسی آنها را می بیند به دنبالشان راه می افتد. درآن زمان, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها