زبوک 10(قسمت دوم)

ساخت وبلاگ

وایست جفت زاده، بایست. هرکاری زمانی دارد.

به حرف حمزه بیگ"اززبوک زاده باید مشورت بگیریم؟" هتلچی ساتلمیش سرش را خم کرد:

-        شما می دانید. تا این را گفت درگیری لفظی پیش آمد. ازمن گفتن را گفت و حرفش رابرید.

دراینجا ما یک محمد گروهبان داریم که مراسم جشن ومشن را او برگزار می کند. وقتی هم که او برگزار می کند اختلافات پیش میاد. بین این محمد گروهبان با احسان بیگ اختلاف هست. محمد گروهبان در زمان سلطان رشات یک رزمنده بوده است. به خاطر این که گروهبان پادشاه بوده احسان افندی هرطوری شده نمی تواند اورا تحمل کند.اون هم با او خودش را درگیر کرده است.

احسان هنرپیشه به طاق نصرت درست شده توسط گروهبان محمدنگاه کرد وگفت:

-        همشرها بیاید ما به هرکدام از این ستونها یک پایه بزنیم. احتیاط خوب است.

گروهبان محمد عصبانی شد:

-        بروپی کارت ستون چه صیغه ای یه!

-        گروهبان محمد! اون جوری نگو، یک دفعه دیدی ریخت دیگه!

-        احسان افندی، مگه حالاچی شده، ازدهمین سال جمهوریته به بعد چه اتفاقی افتاده؟ بیست سال است ما این طاق نصرت  ها را همینطوری برپا می کنیم. تا حالا چیزی نشده، حالا چه خواهد شد؟

-        آن جوری نگو، کاره ، ممکنه اتفاق بیافته، ممکنه درحین سخنرانی یکی از مقامات حکومتی روی سرش خراب بشود. زیر ستونها ها ...رذیل می شویم نعوذبالله!

-        آره احسان افندی، شما حسابی ما را بی اعتبار کردی! آره سخنران  های پرشوری و خیلی خوبی وجود داره ولی این طاق نصرت های مابا این نطق هاهیچوقت خراب نمی شوند. مگه توپ درمی کنند؟

آن قدر که به فکرم می رسد  احسان هنرپیشه هم نیتش خیر نبود. می گوینددر دل هر مرد یک شیر خفته است. دل مرد قفس شیر است...احسان هنرپیشه هم وقتی بازنشست شد و به سرزمین پدری بازگشت، خود را از ما بالاتر احساس کرد. نیتش رسیدن به سمت ریاست شهرداری بود. چون گروهبان محمد هم آدم جفت وره ن زاده بود درهرکلمه اش سعی می کرد به او طعنه بزند. این که می گفت پایه بزنیم، در پشت پرده یک توطئه ای بود...

-        من درجاهای بزرگ زیاد بوده ام می دانم یک طاق نصرت کم است باید دوتا طاق بزنیم.

-        ببین دوست من، از خودت چیزی درنیار، هر جایی برای خودش یک اندازه داره، اینجا قصبه کوچکی یه، اگر راستش رابپرسی برای اینجا یک طاق هم زیاد است. حالا گفتیم مشکلی پیش نیاد پایه ها را هم گذاشتیم حالا چی میگی؟

-        نه نمیشه گروهبان محمد! طاق نصرب ربطی به بزرگی آن شهر ندارد بلکه نسبت به بزرگی آدمی است که به آنجا می آید. آره تا حالا دراینجا یک طاق درست شده به علت این که کسی از آنکارا نیامده است. از مقامات حکومتی کسی نیامده است. طاق یعنی درب! از یکی وارد می شوند واز دیگری خارج.

از تجار امین افندی گفت:

-        یعنی الان ما یک طاق داریم؟ وکلا ازآنکارا می آیند از یک درب وارد می شوند و برای خروج دربی پیدا نمی کنند؟ و آن موقع همیشه دراینجا خواهند ماند. پس بیاید دو، سه یا حتی چهار طاق درست کنیم. از طاق بیرون شده و شرشان را از سر ما کم کنند.

هنر پیشه احسان افندی:

-        آره اونجوری یه، یک طاق در ورودی قصبه و یک طاق هم درخروجی قصبه درست خواهیم کرد.

-        خدایا تا آنجا که ما می دانیم از یک درب هم میشه وارد شد وهم خارج شد.

-        آن جوری فهمیدی؟ آدمهای بزرگ مثل من وتو نیستیند، وقتی یک جا نشستند از آنجا بلند نمی شوند. از یک درکه وارد می شوند اگر بکشیشان هم از آن خارج نمی شوند. اینها رسم واصول است...

-        فهمیدم همشهریها، آره اگه اینها بخواهند از طاقی که وارد شدند خارج بشوند به معنی اینه که باید به عقب برگردند. ولی اینها اینجا آمده اند که از اینجا هم به مرکز استان بروند، عقب مانده ها این را نمی فهمند...

 باشه دوتا طاق درست می کنیم. ولی چوب از کجا پیدا کنیم؟

 هتلچی ساتیلمیش بیگ که الان هتلچی نیست بلکه مسافرخانه چی است یک قسمت مسافرخانه را خراب کرده که دوباره درست کند و ستونهای چوبی آنجا فعلاً قابل استفاده است.

 چهار گاری علف جارو را ازکوهها واز دره نی های بلند را آوردیم . در اینجا گلهای زبیا وجود ندارد علف جارو و نی ها را به دور ستونهای چوبی بستیم. در انبار شهرداری پارچه های نوشته شده از دهمین سالگرد جمهوریت را داریم. از صندوق توی انبار پارچه ها را درآورردیم که موش ها برخی قسمتهایشان راجویده بودند. ولی از دور جویدن موشها معلوم نبود. انتهای این پارچه ها را با طناب به هم بستیم و درطول را آویزان کردیم . صندلی سخنرانی را هم در وسط میدان گذاشتیم. ولی آن موقع میدان مثل الان صاف نبود وبلندی وپستی داشت صندلی ثابت نمی ایستاد. گروهبان محمد از قسمت گود یک گوه گذاشت و صندلی را ثابت کرد. وقتی پارچه سبز روی صندلی را هم گذاشت. شبیه تابوت امام زاده شد. مدیر مدرسه هم چاله چوله را پر کرد.

 ما یک توپ قدیمی هم داریم که در ماه رمضان و در عیدها استفاده می کنیم. توپ را گروهبان محمد در می کند درزمان سلطان رشات گروهبان توپخانه بود. همین که توپ در شد بعدش گروه دهل و زرنا کارش را شروع می کند.

 آرایشگر حقی بیگ :

 -        بابا برای اینها قربانی هم لازم است! ما نمی دانستیم و عثمان قصاب برای این که نفهمیم کار اون بوده از طریق حقی آرایشگر این را به ما رساند. که مثلاً حدیث وگمان پیش نیاید.

 حمزه بیگ:

 -        باشه اگه اینطوریه یک گوسفند قربانی کنیم.

 بعد از این حرف عثمان قصاب:

 -        چون من قصاب هستم من نباید حرف بزنم ولی یک گوسفند عیب است.

-        چون تا حالا یکی از مقامات حکومتی به قصبه ما نیامده نمی دانستیم که چه جوری قربانی کنیم. الآن که این اولین آمدن مقام دولتی هست باید گوسفند سر ببریم؟ این نوعی حقارت محسوب می شود. حقارات به بزرگان اینه دیگه! درقانون هم این مورد وجود دارد. در گذشته ها برای قصبه بغلی مان از مقامات آمده بودن آنجا دوتا قوچ قربانی کردند.

 حمزه بیگ:

 -        اگه اونجوریه ما سه تا قوچ قربانی کنیم!

 عثمان قصاب:

 -        من چون قصاب هستم نباید حرف بزنم ولی وقتی برای جایی از حکومت مهمان میاد به اندازه بزرگی مهمان باید حیوان قربانی شود.

 -        باشه ما هم گفتیم سه قوچ!

 -        قوچ چیه برای مقام آنکارایی!

 -        گاو سرببریم؟ آره گاو خوبه ولی اگه پولش از شهرداری دربیاد سوختیم، هرچی باشه گاو قربانی کنیم تا مشهور شویم.

 

-        از من گفتن، بازهم شما می دانید ولی اگه با من باشه گاو هم کم است. از آنکارا تشریف می آورند، دراصل باید شتر سر بریده شود! شتر حیوان مبارکی است ثوابش هم به همان اندازه زیاد است. ولی چون اینجا شتر پیدا نمی شود ماهم یک گاومیش سر می بریم، به این چی می گید؟

 

-        آره باید گاومیش قربانی کنیم و آبروی قصبه مان را حفظ کنیم..

 

-        با این حساب بودجه شهرداری به صفرخواهد رسید.

 

-        این چه حرف بی ربطیه؟ ما از بابا واجدادمان اینجوری دیده ایم. آداب وسنن مان را مگه فراموش کردیم؟ مهمان آمد باید پذیرائی شود؛ مهمان دوستی به ما ارث رسیده است...

 

-        آره این حرف درست است. از جایی که قاز میاد مرغ نباید کم گرفته شود. وقتی این بزرگان از آنکارا پا شدند آمدند خواهند دید که ما برای آنها گاومیش قربانی کردیم، دوست من! اینها کور نیستند که، بغل پایشان خون را که مانند سیل راه افتاده خواهند دید. اینها هم انسان هستند وقتی ببینند که ما برای آنها گاومیش قربانی کردیم از ما حمایت خواهند کرد بعد از آن هرچه بخواهی از آنها بخواه، راه بخواه، کارخانه بخواه، مثلاً سد بخواه، بودجه شهرداری را براشون نشان بده، پول بخواه. ما انسانیت خودمان را انجام بدیم مهمان دوستی مان را نشان بدهیم. گاومیش را قربانی بکنیم و ...بقیه اش برای آنها مانده است. آنها هم بزرگ هستند بزرگی شان را نشان بدهند. چه گفته اند" جوانمردی حد واندازه ندارد"...

 

وقتی هم کارها را بی کم وکاست انجام دادیم قرماندار برای بازدید آمد، ای واه مثل کسی که تب گرفته شدیداً می لرزد استخوانهای آرواره هاش به هم می خورد. من نشنیدم ولی به رضا منشی که بغل فرماندار بود گفته بود که:

 

-        این استاندار آدم پستی یه اگه من را مانند بقیه خراب بکند من اورا خواهم کشت، دستم به خون آلوده خواهد شد، ترسم این است چیز دیگه ای نیست.

 

 

 


برچسب‌ها: زبوک, طاق نصرت, قصبه

نوشته شده در شنبه هفدهم تیر ۱۳۹۶ساعت 20:19 توسط عبدالحسین امینی| |

گام هاي روشن...
ما را در سایت گام هاي روشن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : googliia بازدید : 147 تاريخ : جمعه 23 تير 1396 ساعت: 0:39