زبوک 10(قسمت سوم)

ساخت وبلاگ

فرماندار آمادگی کامل ما را پسندید، فوراً به استاندار زنگ زده وگفته بود ما برای بازدید آماده ایم. استاندار هم گفته بود:

-        باشد اگر آنجوری هست. فردا میام و آن را خواهم دید.

همه چیز روبه راه بود فقط کاستی مان زبوک زاده بود. هتلچی ساتیلمیش بیگ حق دارد، از زمین تا آسمان می پرید و می گفت:

-        همشهریها، این زبوک زاده یه جورابی سرمان خواهد کرد که ما را مسخره عالم بکند. این که این همه مدت در میان نیست چه علتی دارد؟ وقتی می گویند استاندار میاد چرا این زبوک زاده نامرد دیده نمی شود؟ البته یک چیزی هست که باید در باره اش فکر کرد. می گم بیایید او راهم تو این کار واردش کنیم و گیرش بیاندازیم . گوش نکردید نگاه کنیم ببینیم از زیر این چه بازی علی چنگیزی به راه خواهد انداخت.

فردا که شد افراد عضوحزب حکومت، شهرداری چی ها وهمه از صبح زود جلو محل برگزاری مراسم جمع شدیم . حسین چینگل زرناچی و فیصل چاقه طبلچی مارش ازمیر(İzmir marşı )را تمام کرده و مارش سیواس توپول(Sivastopol)را می زنه، آهنگ اوسگودار می رود(üsküdara giderken) را می نوازد. بچه های مدرسه متوسط نیز با مدیر مدرسه و ما همه در میدان هستیم و منتظر استاندار! نگاه کردم دیدم زانوهای فرماندار می لرزد و برای این که بتواند اتومبیل استانداررا  از دور ببیند هی بلند می شه و می نشیند.

گاومیش قربانی پیش صندلی سخنرانی آورده شده است. طناب برای بستن پای این حیوان مبارک و پارچه برای بستن چشمش نیز در اینجا آماده است. عثمان قصاب نیز در دستش چاقو را روی میز تیز می کند. از یک طرف هم ملابدر عقل کل نیز پیش خودش تکبیر می گوید. برای آمدن استاندار و بریدن سر قربانی از همین حالا دارد تمرین می کند. استاندار" هیچ کم وکاستی نمی خواهم همه آمادگی تان را خواهم دید" گفته بود ماهم گاومیش قربانی را نیز به همین علت تا محل برگزاری مراسم آوردیم .

اسم استاندار ترس را به جان ما انداخته بود. ولی نپرس حتی گامیش هم می لرزید. ما درهمین حال که منتظر استاندار بودیم ناگهان شکری بی پاشنه مثل باد به وسط پیچید و جلوی ملا بدر عقل کل که برای تکبیر گفتن آنجا بود ایستاد:

-        استاد افندی، گروهبان محمد می گه چند تا باید توپ در کنم را به من نگفته اند. گروهبان محمد می گه یه دفعه کار اشتباهی می کنیم و استاندار پاشا به غضب میاد. چندتا توپ باید در کنم را به من بگویید.

تو این محمد گروهبان را ببین! پسر! تو هرچقدر می تونی در کن، تو این هیروهیر چه کسی توپهای تو را شمارش خواهد کرد.  باروت را مدیریت کن برای عیدهای بعدی هم بماند بعدش هرچقدر می تونی در کن! این به هوش و فراست تو مانده، در وسط این همه کار پرسیدن این موضوع توسط تو حسابی فکرهامون را پراکنده کرد.

وقتی شکری بی پاشنه سوال محمد گروهبان را مطرح کرد همه به همه دیگه نگاه کردند. جواب این را باید ملابدر عقل کل بدهد، ملا بدرعقل کل به فرماندار نگاه کرد، فرماندار به رئیس شهرداری حمزه جفت زاده بیگ نگاه کرد، حمزه بیگ از تجار امین افندی را و اوهم به من نگاه کرد. بعدش هم همه همدیگر را نگاه کردیم و فرماندار ناگهان عصبانی شد. نگهش را به سمت حسین چینگن زرناچی که مارش ازمیر را می نواخت کرد وگفت:

-        بسش کن پسر، تمام زورت را مصرف کردی، کم مانده  جگرت پاره شود. وقتی حضرت استاندار میاد نباید زرنا را ببُری، سپس مارا نگاه کردو:

-        چند تا توپ باید شلیک شود کسی می داند؟

نمی دانم از کجا یادم مانده بود که باید چهل ویک توپ شلیک شود.

-        گفتم باید چهل ویک عدد توپ شلیک شود.

رئیس شهرداری حمزه بیگ:

-        باشه فعلاً چهل ویک عد شلیک شود بعد ببینیم چی می شود سپس فکرش را می کنیم.

ملا بدر عقل کل بلند شد و خواست عقل کل بودنش را نشان دهد:

-        نه نمی شود! چهل ویک عدد توپ فقط وقتی شاه به تخت می نشیند انداخته می شود.

نگاه کن این ملا مگر از روی دانسته اش این را می گوید. حرفی گفت که فکر همه را پریشان کرد.

-        ملا افندی مگر الان پادشاهی هست؟

-        اگر پادشاه هم نباشد جمهوریت هست، آن هم مبارک است.

-        جمهوریت مگر به تخت می نشیند که چهل ویک عدد توپ انداخته شود؟

دربین این همه کار یکی هم حرف این محمد گروهبان که چند توپ انداخته شود، بابا هرچند تا می خواهی بیانداز. چه کسی به تو چیزی خواهد گفت.؟

-        اگر آن جوریه چهل ودو تا انداخته شود بهتر خواهد بود.

-        بابا ما پادشاه را چهل و یک تا گفتیم مگه از آن بالاتر است که شما چهل و دوتا می گویی؟

-        چهل تا باشد برادر برای این حرف هم اعتراضی است؟

فرماندار که از ما بدتر می لرزید به این زودی استاندار میاد ولش کنید هر چند تا می خواهد در کند.

فرماندار یواشکی تو گوش رضا منشی اش:

-        رضا بیگ این مسئله توپ را کجا نوشته؟ قبل ازاین چند تا توپ می انداختید؟

-        والله بیگ من، قبل از حساب این را نگاه نمی داشتیم. یک استاندار اینجوری نیامده بود که بپرسیم ویاد بگیریم.

 در روی تپه هیدرلیک یک توپ قدیمی مانده که به گروهبان محمد که پیش سلطان رشات خدمت کرده گفتیم که درماه رمضان و عیدها این توپ را در کند وخواستیم که برای این فقیر یک کاری بدهیم .آره قضیه اینه، و این که حضرت استاندار بیاد اینجا و بشمارد که محمد گروهبان چند توپ در می کند فکر نکنم.

-        احسان افندی کجاست، این را اگر کسی بداند او می داند زیرا تازه از ارتش بازنشست شده.  اگر او چند تا توپ در شود را نداند کی باید بداند؟

احسان بازنشسته را جستجو کردیم پیدا نشد، الان که اینجا بود.  احسان بازنشسته که فهمیده بود از او سوال خواهد شد یواشکی در رفته بود. آخرش احسان افندی را در پشت مسجد پیدا کردیم از ترس پرسیدن از او به مسجد پناه آورده بود.

-        احسان افندی ! الان استاندار خواهد آمد فردا هم از مرکز خواهند آمد برای اینها باید چقدر توپ در کنیم؟

احسان بازنشسته از این که از او سوالی شده بادی در غبغب انداخت سرش را بلند کرد و در فکر فرورفت. مطالب موجود در باره تعداد توپ را از زمان خدمتش جلو چشمهایش درآورد یکی یکی آن را ورق زد و مثل این که چیزی پیدا کرده گفت:

-        آره اگر رئیس یک دولت دیگه بیاد چهل ویک عدد، اگر کشتی بیگانه بیاد سی عدد...

-        دوست من مگه از خشکی به اینجا کشتی خواهد آمد؟

-        من اصول نظامی گری را به شما می گویم. یعنی این دستور قانون است...برای کشتی بیگانه سی عدد، برای وکیل وکلای بیگانه بیست عدد، اگر از آن پائین تر بیاید یازده ععد اگر از آن هم پائین تر بیاید....

-        پائین تر از آنها، یعنی استاندار فرماندار.. یک عدد

-        بین احسان افندی اگر اشتباهی شد گناهش به گردن تو.

-        اگر اشتباهی باشد به گردن قانون است.


برچسب‌ها: زبوک, توپ, هتلچی, شلیک

نوشته شده در سه شنبه بیست و هفتم تیر ۱۳۹۶ساعت 23:55 توسط عبدالحسین امینی| |

گام هاي روشن...
ما را در سایت گام هاي روشن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : googliia بازدید : 149 تاريخ : جمعه 20 مرداد 1396 ساعت: 10:32