پرندگان هم رفتند(قسمت چهارم)

ساخت وبلاگ

درآفتاب ولرم  روزهای بهاری که گلهای زرد کل کوهستان را پرکرده بودند هزاران پیچک به خارها پیچیده و تخمهای خود را بین خارهای محافظت شده  پخش می کردند. و شادی هایشان را به روی هم جمع می کردند. از وقتی که دشت فلوریا، دشت فلوریا شده ، از بیزانس تا عثمانی،  پرندگان کوچک به این دشت رفت وآمد داشتند و از اول ماه دسامبر تا آخر آن دراینجا سکنی می گزینند. و از آن روز تا الآن مردم استانبول با طرفندهای متفاوت اینها را گرفته و درجلو کلیساها، کنیسه ها، مساجد به فروش می رسانند. آسمان استانبول را پرتدگانی که با پول بسیار کم و ارزان خریداری شده و رها می شوند گرفته اند. مخصوصاً این که بچه ها و سالمندان خیلی به خریدن و رها کردن پرندگان علاقه مند هستند.

خیلی وقتها پیش که تازه به استانبول آمده بودم پیرمردی را با یک پسر بچه که کفش به پا نداشت و تقریباً یازده ساله می نمودو چشمهای کاملاً آبی اش در میدان تقسیم می دیدم که پرندگان را خریده و درقفس گذاشته بودند و مدام آنها را درآورده و درآسمان رها می کردند. یکی از پرندگان را پیرمرد و یکی دیگر را پسر بچه به نوبت آزاد می کردند. هرپنده ای که درآسمان رها می شد از سه نفر صدای شادی  بلند می شد. بعضی از آنها که نمی توانستند پرواز کنند در میان شاخه شکسته درخت چنار می افتادند. و گربه خونخوار سریعاً به آنجا می پرید وپرنده را زیر پنجه هایش از هم می درید وآنه را می خورد. بازهم بی حرکت چشمهایش را به آسمان می دوخت ومنتظر پرنده ای دیگر می ماند. الآن دیگه بچه ها آزاد نیستند که پرندگان را درجلو مسجد"ایوب"( Eyüp Camisi (بفروشند وآنها را به بازار پرندگان در امینون (Eminön )می برند.  الان دیگه درخارج از حیاط مسجد ایوب کسی مجاز به فروش پرندگان نیست، بچه ها پرندگان را به بازار پرندگان امینون می برند، خریداران، چندپرنده گران قیمت را جداکرده، بقیه را به بچه ها پس می دهند. و بچه ها با قفسهایی پر از پرندگان، درحالی که نمی دانند این همه پرنده به چه دردآنها خواهد خورد به خانه هایشان باز می گردند.

اگر مورخان شهراستانبول، پرنده گیران فلوریا را در تاریخ ننویسندنوشته های آنها معتبر  نکته تاریکی خواهد داشت، کارشان تاسف بار خواهد بود، آیا شادی های چند صدساله پرنده گیران، پرنده ها، بچه ها وپیرها که درجلو مساجد، کنیسه ها و کلیساها پرندگان را آزاد می کردند چیزکمی است؟ مطئنم روزی یک نفر انسان قلب پاکی پیدا خواهدکه تاریخ فلوریا را خواهد نوشت وآن وقت خواهد بود که استانبول بیشتر زیبا خواهد شد. بازهم یک شهرجادویی خواهد شد. سحر وجادوی استانبول در دریا، ساحل،آسمان است یا تنها در انسانهایش؟یا پرندگان فلوریا؟

چند روز بعد جم را پیش طغرل دیدم که دوتایشان هم زانوهایشان راگرفته ودستهایشان را زیر چانه شان گذاشته و همینجوری نشسته بودند. دوروز گذشته بود که دوستان طغرل در زیر تیر تلگرام شش نفر شده بودند، با زهم زانوانش را بغل کرده بودند، بازهم دستهایشان زیر چانه هایشان، بازهم نشسته بودند و هیج جا را نگاه نمی کردند. شاید عصبانی، شاید دیوانه، شاید توفکر، از چهره هایشان هیچ چیزی قابل فهم نبود در زیر تیرتلگرام و انتهای جنگل سرسبز نشسته بودن.

آنهایی که درچادر بودند می آمدند ومی رفتند، پرندگان را صدا می کردند، تورهایشان را بلند می کردند ودوباره می گذاشتند، تله هایشان را آزاد می کردندو پرندگان داخل آن می افتادند ودر حین این کار هم نمی توانستندبه بچه هایی که بی حرکت نشسته بودند چشمک نزنند. حسابی در حیرت وشگفتی بودند، قفسهای بزرگشان، یک، دو وسه تا می شد،  داخل چادر از پرنده ها پر شده بود زرد، قرمز، آبی، با پرهای براق و نورانی که درتلاش بودند تا از قفس فرار کنند، خودشان را دیوانه وار به میله های قفسها می کوبیدند، درست هشت تا قفس وجود داشت، قفسهای بزرگ با ارتفاع 60سانتی متری! آنها بچه های فاتح"Fatih"1 بودند، واقعاً من از کجا فهمیده بودم اینها بچه های فاتح هستند؟نمی دانم، بلکه هم من خودم احساس کردم آنها از سمت فاتح هستند. از درونم گفتم که اینها باید فاتحی باشند. البته بچه های فاتح آنجا ساکت وحزین نشسته اند. آنها کمی مشکوک، کمی متعجب وتا حدی با ترس نگاه می کرند.

1-Fatih"1میدانی در استانبول


برچسب‌ها: پرندگان هم رفتند, قفس, فاتح, طغرل

نوشته شده در جمعه هشتم دی ۱۳۹۶ساعت 14:11 توسط عبدالحسین امینی| |

گام هاي روشن...
ما را در سایت گام هاي روشن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : googliia بازدید : 158 تاريخ : جمعه 25 اسفند 1396 ساعت: 19:35