پرندگان هم رفتند(قسمت 3)

ساخت وبلاگ

چشمم را یک بار به آنها ویک بار به طغرل دوختم ، دیگه هیچ کجا را نگاه نمی کردم، طغرل هم من را نگاه می کرد، و نیز طوری من را نگاه می کرد که من متوجه شوم. وقتی که دسته های پرندگان از آسمان رد می شدند آنجا می نشستند و وقتی می خواستند دانه ها را بخورند توی قفس های بچه ها گیر می کردند، پرندگان زرد، خاکستری و قرمز در قفس ها  خودشان را به هر طرف می کوبیدند، طغرل چشمانش را به قفسها دوخته و سپس قفسها، تورها وبچه ها را نگاه می کرد. بعدش هم چشمانش را پائین می آورد، چانه اش را روی زانوانش قرار می داد و زمین را نگاه می کرد.  تا این که دوباره دسته های پرندگان از آسمان رد می شدند و روی خارها می نشستند وسپس روی تورها و بعدش هم به قفسها می افتادند....

یک بار که از بغلش رد می شدم صدایش رابلند کرد ومنوبه مدت طولانی نگاه کرد بعدش هم چشمهایش را روی قفسهای پر از پرنده دوخت وهمین جوری نگاه داشت...

شبها هم وقتی به تفریح می رفتم راهم از کنار درخت سپیدار می گذشت. یک شب نگاه کردم دیدیم که طغرل در این نصف شب آنجاست، درجای اولش نبود؟از توی چادر نوری به بیرون می زد صداهایی می آمد یکی همینجوری می خندید، مثل یک سکسکه، مثل یک ضجه وزاری، مثل یک پرنده. پاهایم من را به طرف طغرل برد چندقدم مانده به او ایستادم:

گفتم:" طغرل"

هیچ عکس العملی نشان نداد. شانه اش لرزید؟ در تاریکی خوب ندیدم، گفتم طغرل، طغرل، و داد کشیدم.

طغرل از جایش برخاست، با دودستش لباسهایش را تکان داد و بدون این که من را نگاه کند به طرف دریا رفت. میشه گفت حسابی با من قهر کرده بود در تاریکی شب دور شد و دربین زاغه ها گم شد.

درجلو چادر آتشی روشن بود، آن پسر کوتاه قد خارها را روی آتش جمع می کرد .

 همه صبح زود از خواب بیدار می شدند، طغرل هم سپیده دم قبل از این که بیدار شوند خودش را به آنها می رساند. چند بار دیدم که طغرل از ترس دیر ماندن از جنگل تا درخت سپیدار می دوید. وقتی طغرل قبل از بیدار شدن آنها به آنجا می رسید نفس عمیقی می کشید، در جلوی تیر تلفن می نشست و چانه اش را روی زانوانش می گذاشت. مسابقه گرفتن یک پرنده در دشت است، راهش را گرفته بود و داشت می رفت. هرسال با آمدن ماه اکتبر باد سرد وسوزناکی شروع به وزیدن می کرد. بادجنوب غربی کف دریای  دشت فلوریا را دیوانه می کرد و باد باران را به حالت زیگزاگی نقاشی مانند درمی آورد.

درهوای بادو بارانی  نشستن و برخاستن پرندگان روی خارها یک لحظه هست. دریا آبش را به جنگل می زند و همانند این است که نوک  شاخه های درختان را می لیسد. پرندگان، آبی آسمان را مثل لکه هایی در چشم انسان درمی آورند.


برچسب‌ها: پرندگان هم رفتند

نوشته شده در دوشنبه بیستم آذر ۱۳۹۶ساعت 23:15 توسط عبدالحسین امینی| |

گام هاي روشن...
ما را در سایت گام هاي روشن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : googliia بازدید : 149 تاريخ : جمعه 25 اسفند 1396 ساعت: 19:35