کتاب صد سال تنهایی اثریست که میلیونها نفر در جهان را شیفته خود کرده است. این رمان حاصل ۱۵ ماه تلاش و کار گابریل گارسیا مارکز است که به گفتهی خود در تمام این ۱۵ ماه خود را در خانه حبس کرده بوده است!
صد سال تنهایی رمانی است که خواندنش برای هر کسی آسان نیست. خیلیها این کتاب را در لیستهای مختلف صد رمان برتر جهان و چهل رمانی که پیش از مرگ باید خواند، دیدهاند و تصمیم گرفتند که این کتاب را بخوانند. ولی وقتی پشت سر هم اسمهای اسپانیایی را میبینند، وقتی میبینند چندین نفر به نام خوزه آئورلیانو در داستان وجود دارد، وقتی میبینند در لحظهی اوج داستان، فضایی تخیلی توصیف میشود، شاید کتاب را برای همیشه ببندند و قید خواندنش را بزنند. حتی در پاسخ به این سوال که بدترین کتابی که تا به حال خواندهاید، چه کتابی است؟ بیتردید جواب میدهند که « صد سال تنهایی».
صد سال تنهایی داستانی است دربارهی هفت نسل از خانوادهی بوئندیا. خوزه آرکادیو بوئندیا روزی از محل زندگی خود کوچ میکند و این دهکده را برای سکونت انتخاب میکند و همراه با اطرافیانش کم کم شروع میکنند به پایهریزی این دهکده.
اما چرا خوزه آرکادیو بوئندیا محل زندگیش را ترک کرد؟ او در یک درگیری پرودنکیو آگیولار را کشت و قرار بود به خاطر این کار عقیم شود. برای همین محل زندگیش را ترک کرد. یک شب رویای «ماکوندو» را دید. شهری از آینهها که جهان را در خود منعکس میکند و نشان میدهد. به محض اینکه بیدار شد، تصمیم گرفت ماکوندو را در کنارهی رود پایهریزی کند. ماکوندو یکی از نمونههای ساختن اتوپیا در ادبیات داستانی است. خوزه آرکادیو اعتقاد داشته ماکوندو باید دور تا دور با آب محصور شود. برای همین ماکوندو تبدیل به جزیرهای میشود که با جهان بیرون تا سالها هیچ ارتباط و پیوندی ندارد. البته به جز سالی یکبار حضور گروه کولیها در جزیره.
جنگ و درگیریهای داخلی، ورود بیگانگان، عشق، نفرت، حسادت، مرگ، ازدواج و تولد اساس همهی اتفاقهایی است که در این کتاب و برای نسلهای مختلف خانواده بوئندیا رخ میدهد.
تکرار وقایع: یکی از اصلیترین تمهای داستان صد سال تنهایی این است که وقایع به طرز اجتنابناپذیری تکرار میشوند. انگار از بعضی اتفاقها هیچ وقت نمیتوان فرار کرد. شخصیتهای اصلی داستان را گذشتهشان کنترل میکند. حتی در داستان بارها ارواح را میبینند. ارواح نماد گذشته و طبیعت فراموشنشدنی هستند که در جزیرهی ماکوندو وجود داشته است. سرنوشت ماکوندو از پیش وجود داشته و انگار به همان محکوم شده است.
رنگها: گابریل گارسیا مارکز از رنگها به عنوان نمادها استفاده میکند. از رنگ زرد و طلایی به عنوان نمادهای امپریالیسم و بازهی زمانی خاصی در تاریخ اسپانیا که به عصر رونق و شکوفایی هنر و ادبیات معروف است، استفاده کرده است. همچنین رنگ طلایی نشانگر تلاش برای به دست آوردن ارزش اقتصادی است. در حالیکه زرد نمایانگر مرگ، تغییر و زوال است.
شهر آینهای: رویایی که سرهنگ بوئندیا می بیند، فقط به محل استقرار ماکوندو بر نمیگردد. بلکه آینه نمادی از سرنوشت است. در صفحههای پایانی کتاب چیزی که از ماکوندو می بینیم، شهر آینهها نیست، بلکه شهر سرابهاست. ماکوندو نشانگر همان دنیای قشنگ نویی است که آمریکاییها قولش را داده بودند.
ردپای واقعیت در دل داستان
صد سال تنهایی بخشی از تلاش مارکز برای ثبت تجربههای واقعی خود در زمانهای زندگی در کلمبیا است. مثلا در محل زندگی مارکز در سالهای نوجوانی کارخانههای میوه خارجی به خاطر هدفهای مختلف حضور پیدا کردند. موضوعی که در کتاب هم دقیقا به آن اشاره کرده است. در زمان حیات مارکز محل زندگیش به مرور در فقر و بدبختی فرو رفت. دقیقا همان اتفاقی که برای ماکوندوی کتابش اتفاق افتاد.
علاوه بر این مارکز سعی کرده بخشی از تاریخ کشورش را در دل داستان بیاورد. مثلا در آمریکای لاتین ابتدا جمعیت بومی آزتک و ایکناها سکونت داشتند. اما به مرور اروپاییها منابع این منطقه را کشف کردند و به این محدوده مدام در رفت آمد بودند و در آنجا با قتل عام و کشت و کشتار مدام دنبال غارت منابع طبیعی بودند. ساکنان بومی هم کم کم از طریق آنها با تکنولوژی و بعد سرمایهداری آشنا شدند. دقیقا اتفاقی که در ماکوندو هم افتاد. گروه کولیها و البته ملکیادس نماد همان اروپاییها بودند که با حضورشان باعث آشنایی اهالی ماکوندو با تکنولوژی شدند و همچنین موجب رواج پول در میان ماکوندوییها شدند.
همچنین مارکز وضعیت سیاسی کشورهای مختلف آمریکای لاتین را در کتابش نشان داده است. همانطور که در ماکوندو هم به سرعت قدرت میان افراد مختلف جا به جا میشد در کشورهای آمریکای لاتین هم در آن دوره این اتفاق میافتاد. آمریکای لاتینیها هم انگار ناتوان از این بودند که دولتی ثابت و ساختارمند ایجاد کنند.
نوشته شده در سه شنبه سی ام فروردین ۱۴۰۱ساعت 19:57 توسط عبدالحسین امینی| |
گام هاي روشن...برچسب : نویسنده : googliia بازدید : 124