زبوک 11(خدمت به حزب)

ساخت وبلاگ

خدمت به حزب:

حمزه جفت زاده نقل می کند:

"کج بشینیم راست صحبت کنیم" اگر عقل همه آدمهای ما را جمع کنیم به اندازه نوک عقل این زبوک زاده پست نمی رسد. حریف یک شیطنتی دارد که می تواند دنیا را درنوک انگشتش بچرخاند.

یه زمانی وقتی که ملا بدر عقل کل نماینده محلی حزب بود به مرکز استان رفته بود، در آنجا با هم حزبی دیدار و گفتگو کرد.  پس از خوش وبش اعضای مرکزی حزب ملا بدر عقل کل ما را آدم حساب کرده و اورا به رستوران دعوت کردند، پس از صرف غذا، درباره خدمت به حزب حرف به میان آمد، ملا بدرعقل کل میزان دلبستگی قلبی و جانی و همچنین وابستگی روحی مان به حزب را برایشان گفته بود، ولی رئیس مرکزی حزب که مست کرده بوددر جواب گفته که:

-        شما هیچ کدام آدم نیست همیشه می گویید که این طوری وآن طوری به حزب خدمت می کنیم، اگر همه تان را جمع کنی به اندازه کفش ابراهیم زبوک زاده هم نیستید، اگر پنج نفر افرادی مثل زبوک زاده دست من باشند صد سال در این استان مخافین حتی یک رای هم نخواهند توانست از رای های ما کم کنند، وقتی حرف می زنید هیچ کس جرات ندارد در جلوی شما بایستد ولی چه خدمتی تا حالا به حزب کرده اید؟

-        اگر ما خدمت نکرده ایم زبوک زاده چه خدمتی کرده است؟

-        او اینجا نیست ولی خدایش اینجاست، خدمت های او با شمردن تمام نمی شود، شفاف صحبت کنیم آقای ملا نه کسی مثل تو بعنوان نماینده محلی حزب، نه آن رئیس شهرداری تان آدم درست وحسابی نیست ولی او در راه حزب شمشیر زده است. فقط این یک خدمت او کافی است که قلم  این قدیر مخالفه را شکست و پشت اورا به زمین زد. " من کردم شما نکنید" من را هم عضو حزبتان کنید مگه حرف کمی است؟معلومه که پیش زبوک زاده زانو زده است. استاد این قدیرمخالفه را می کشتی آیا از مخالف بودنش دست برمی داشت؟ اگر تکه تکاه اش می کردی و پوستش را می کندی و اگر توی چشمهایش میل فرو می کردی  از مخافت برنمی گشت. ولی آیا توانست حرف زبوک زاده را برزمین بزند؟ بارها به شما گفتیم این قدیر مخالفه را به راه حق بیاورید همبستگی ملی را برهم می زند، اگر سر آن مار سیاه له نشود در اینجا ریشه مخافت خشک نخواهد شد، گفتیم دروغ است، نگفتیم؟ کدامتان توانستید؟ ولی زبوک زاده، خدا از او راضی باشید یک اقلیت مخالف چهل ساله را مثل موم نرم کرد. و به آنکارا تلگراف زد که" من حقیقت را فهمیدم و راه راست را پیدا کردم، به حزب شما وارد شدم دستانتان را می بوسم، خدا سایه شما را از سرمان کم نکند تا دنیا هست شما هم پایدار باشید".

ملا بدر عقل کل با شنیدن این حرفها عمامه را از سرش برمی دارد :

-        ای واه ه ه ای واه، پس بلایی که سر یکدانه، دردانه، گلدانه آمد همه اش از خدمتهای ابراهیم زبوک زاده به حزب بوده است. زبوک زاده در راه خدمت به حزب همه سلاله قدیر افندی را به دست گرفت و بیچاره قدیر هم از مخالفتش برنگردد چه کار بکند؟

اساس مسئله این است که زبوک زاده در مرکز حزب گفته بود که:

-        من برای حزب کاری نکرده ام.

-        آنها هم گفته بودند که تو هم قدیر مخالفه را به عضویت حزب درآور تا هنرت را ببینیم.

قدیرمخالفه هم برگردد دیگر هیچ مخافی باقی نخواهد ماند. روی این موضوع برای دادن یک مهمانی شرط بندی نکرده بودن مگه؟

قدیر مخالفه برای از دست دادن ناموس سه دخترش یا ببه خاطر بدنام شدنش  این همه سال مخالفتش بسوزد؟همه توانش را جمع کرده بود که یکی را پیدا کند تا زبوک زاده را ازبین ببرد، در این اثنا هم ایغری  نوری که از زندان درآمده بود" وای پسرم نوری تو را خدا برای من فرستاده" گفت و به دست وپای سگ افتاد. "کسی کهادرد در دریا غرق می شود به مار می پیچد" ایغری نوری پس از این که پولهای قدیر افندی را قاپید به زعم خودش فکر کرد زبوک زاده را هم به دست کس دیگری از بین ببرد هم مثل این که از روغن خودش موبیرون می کشد از این مهلکه خودش را نجات خواهد داد.

اگر به حرفهای اشرف آقا گوش بدی و چیزهایی که اتفاق افتاده را بفهمی زبانت را قورت خواهی داد.

اشرف آقا، پسرش و ایغری نوری مسلح شده از خانه بیرون آمدند. بیچاره اشرف آقا می سوزد:

-        من به پسرم گفتم که اگر ما این زبوک زاده را در خانه اش بگیریم برای ما بازی خواهد درآورد، علاوه براین که اسلحه هایمان را بارضایت خودمان از دستمان می گیرد ما را در پیش خودش می نشاند، حتی سبیل های ما را هم از ته درمی آورد و مارا به پسر حمام تبدیل می کند، دیگه نمی توانیم در این مملکت زندگی کنیم، این زبان سحرآلود او مارا جادو می کند.به خاطر این اورا درخانه اش نگیریم بلکه را دریک جای خلوت گیر بیاندازیم. و اجازه ندهیم دهانش را باز کند هر وقت دهانش راباز کرد کله اش را جدا کنیم.

به این ترتیب قرار گذاشتیم. ایغری نوری:

-        ما باید این را درجلو ساختمان حزب مخالف بزنیم که موضوع سیاسی شود و به ما شک نکنند، فکر کنند مخالف ها او را زده اند.

فکر خوبیه. هواتاریک شد و ماشین پست در جلوی ساختمان حزب مخالف ایستاده بود، ما پشت ماشین مخفی شدیم هرچقدر منتظر شدیم از خانه اش بیرون نیامد چی شده، سرمای شب همه جا را فراگرفت، از وقتی پسر من عاشق شد موقع سرد شدن هوا چانه اش می لرزد.

-        گفتم بالاخره صبح خواهد شد بیایید این کار را در روز روشن انجام بدهیم.

 بیچاره پسر من گفت:

-        رستم پسر زال هم نمی تواند من را از اینجا تکان دهد شما بروید من اینجا خواهم ایستاد.

ایغری نوری گفت:

-        آهن درکوره کوبیده می شود آمدیم اینجا باید کار را تمام کنیم.

نیت او این بود که در تاریکی کار را تمام کنیم و ناپدید بشیم.

از سرما یخ زدیم.

-        گفتم اگه اینجوری بیاید بریم داخل ماشین پست.

پسرم را از شیشه شکسته پنجره ماشین به داخل هل دادیم، ما هم رفتیم داخل مخفی شدیم.

ایغری نوری:

-        اگه ما زبوک زاده را بایک گلوله بکشیم خوب است، بیایید پوستش راهم بکَنیم، وقتی از اینجا رد می شود گلوله بارانش کنیم.

پسربیچاره من درحالی که چانه هایش می لرزید گفت:

-        نه نمیشه.

نیت او این بود که رودر روی زبوک زاده در بیاید وبگوید:

-        بگیر ای بی ناموس، این به خاطر یک دانه ام و چاقو را دربیاورد.

-        بگیرای بی ناموس،  این به خاطر دُردانه ام وچاقورا تکان بدهد.

-        بگیر ای بی ناموس این هم به خاطر گل دانه ام و دل روده اش را دربیاورد.

قلب پسرم داشت صحبت می کرد آن بیچاره که دردام عشق گرفتار شده بود هی چاقورا درمی آورد و سرجایش می گذاشت.

-        گفت بگذارید من انتقام قلبم را بگیرم سپس شما حساب خودتان را تصفیه کنید.

دیگه نمی دانم یا زبوک زاده اصلاً از خانه اش درنیامد یا ما از سرما در ماشین پست به خواب ماندیم و اورا ندیدیم. یک دفعه چشمانمان را باز کردیم و دیدیم آفتاب درآمده است.

-        خوبه دیگه، به حرف قدیمیا باید گوش داد، نگفتی تو روز روشن باشه، الآن دیگه روزه، منتظر باشیم از اینجا رد شود.

آره ابراهیم بیگ از خانه اش درآمد و دستهایش به اندازه دو وجب از بدنش بالاتر توی هوا بود. در حالی که به خود می بالید با طمانینه می آمد مثل این که نعوذبالل می گفت" دنیار را من آفریدم"

پسر بیچاره من پرید جلوش و سد راهش شد.

-        داد کشیدم پسرم بزن نگذار دهانش را باز کند مارا فریب می دهد.

این رو بگم وقتی ابراهیم بیگ این حرف من را شنید فهمید که برای "سوختم خدا" گفتنش هم فرصت نخواهیم داد، پاشنه هایش را روغنکاری کرد(سریع دوید). ایغری نوری:

-        ای وای ی فراری اش دادید؟ اگه این از دستمان فرارکند پدر مارا درخواهدآورد، داد کشید و دوید.

پشت سر زبوک زاده راه افتادیم، کاش به طرف کوه می رفت ولی او به طرف داخل قصبه راه افتاد. هم دنبالش راه می افتیم وهم ایغری نوری:

-        ای وای دیگه کار از کار گذشت. مخفی کاری نماند، اگر داخل مسجد هم برود کشتنش واجب شد.

-        زبوک زاده می دوید ما هم به دنبالش، چاقو در دستم آماده است اگر نزدیکش بشوم او را خواهم کشت، یک دفعه حرف توی میدان نرفت مگه؟ داخل انبوه جمعیت شد و دادزد:

-        وای استاندار بزرگ! و پرید توی بغل استاندار. ایتانداری که با شنیدن اسمش همه ساکت می شدند" خوش آمدید برادرم چشمهایمان در راه مانده بود"و او را بغل کرد. چاقو از دست من افتاد.

 ایغری نوری را بگو چاقویی را که در دستش بود به گلوی بریده و پرازخون گاومیش فروکرده بود که رئیس ژاندارمری گفته بود:

-        پسر این چه کاریه!

-        گفت به کمک عمو عثمان قصاب آمدم که قربانی را سرببریم.

پسر بیچاره من با دیدن استاندار دست وپایش لرزیده بود و این که چاقو را چه کار کرده یادش رفته. ما سوختیم ماسوختیم. سریع زرنگی کردم و پسرم وایغری نوری را به کناری کشیدم.

یک دفعه باهم دیگه بگوییم" زنده باد بابایمان استاندار، زنده بابد بابایمان استاندار"

من باصدای بلند:

 -        زنده باد بابایمان استاندار، زنده باد ملت، زنده باد جمهوریت، زنده باد دموکراسی!

ولی پسرم که از دویدن زیاد نفسش بریده بود دهانش را باز می کرد ولی صدایش در نمی آمد. از صدای طبل، صدای زورنا، صدای توپ از کوه هیندیرلیک، تکبیر گفتن ملا بدر عق کل، نعره من هم مثل صدای وزوز مگس شنیده می شد.

ایغری نوری گفت:

-        اشرف آقا زمان نعره کشیدن نیست بیا یک جایی مخفی بشویم. اگر این زبوک زاده به این اندازه که با استاندار دستهایشان محکم به هم بزنند، شنه هایشان را به هم بزنند و با هم شوخی بکنند نزدیک باشد، در همین جا درمحل مراسم ما را به دار خواهد کشید. روده هایمان با جسد گاومیش مخلوط خواهد کرد بیایید یک جا مخفی بشیم.


برچسب‌ها: حزب, دموکراسی, جمهوریت, زبوک زاده

نوشته شده در دوشنبه شانزدهم مرداد ۱۳۹۶ساعت 23:3 توسط عبدالحسین امینی| |

گام هاي روشن...
ما را در سایت گام هاي روشن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : googliia بازدید : 146 تاريخ : جمعه 20 مرداد 1396 ساعت: 10:32