زبوک(2) سلام آقای فرماندار

ساخت وبلاگ

سلام آقا فرماندار!

بلای سیاه(Kara bela ) پسر ملابدر عقل کل اینجوری نقل می کند:

منزل ابراهیم زبوک زاده، چسبیده به  منزل حمزه بیگ پسر جفت ورن است. آن موقع حمزه بیگ رئیس شهرداری بود، ومیانه اش با زبوک خیلی بد بود، هردو از یک حزب بودند ولی به آن نگاه نکن، باهم دشمن خونی بودند. زبوک زاده می خواست رئیس شهرداری شود ولی حمزه نمی خواست آن را از دست بدهد. دشمنی شان هم به خاطر این بود.

یک روز صبح زود پسر حمزه بیگ به خانه ما آمد.

دوست من سریع پاشو، یک چیز تماشایی هست، دیدن می خواد.

پسر چه چیز تماشایی است. این وقت صبح چه تماشایی؟

بگو سینما، بگو تئاتر، بیا حالا ببین دوست من!

من هم زود جنبیدم، شلوارم را به پا کرده و با او حرکت کردم، به خونه آنها رفتیم، من را داخل هیزم ها برد. چشمت را به داخل این سوراخ بذار و نگاه کن. چوبهای بغدادی را داخل دیوار فرو کرده و از دیوار وسط دو خانه یک سوراخ باز کرده بود. آشپزخانه زبوک زاده و اینا مثل داخل یک ظرف دیده می شد. زن ابراهیم بیگ، مادرش و خواهرش داخل آشپزخانه با عجله یک کاری انجام می دادند.

منو به خاطر این صدا کردی؟ نگاه کردن نامحرم مردم از سوراخ؟ سرش داد کشیدم.

وایست دوست من، هدف دیدن نامحرم نیست، صبرکن ببین چه چیزی می بینی!

هنوز حرفش تمام نشده بود که صدای زبوک زاده را از طبقه بالا شنیدیم. ای زن شکمت خون شود، شرط می بندم تو را از گیسوهایت آویزان کنم،  مگه یک هفته پیش به تو نگفتم استاندار میاد؟ استاندر میهمان زبوک زاده است، چی خواهد شد؟ کباب ها کجاست؟ بره سرخ کن کجاست؟

ابراهیم زبوک زاده فریاد کنان از پله ها پائین آمد، زنش را ول کرد، روکرد به خواهرش و داد کشید:

دختر چرا متعجب و آرام ایستاده ای؟ پا و دامنت را به هم پیچیده در وسط اتاق راه نرو. به تو می گویم استاندار میاد، فرش ها را جارو کن، به اتاق میهمان برس.


برچسب‌ها: زبوک, سلام آقای فرماندار گام هاي روشن...
ما را در سایت گام هاي روشن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : googliia بازدید : 132 تاريخ : يکشنبه 7 خرداد 1396 ساعت: 20:27